پارت ۱: مافیایی مخفی

هوای مهر ماه هنوز بوی تابستون می‌داد. با قدم‌های آهسته وارد حیاط مدرسه‌ی جدیدم شدم. قلبم تند می‌زد.
اولین روز… آدمای جدید… نگاه‌های غریبه…ولی خب شاید این مدرسه از مدرسه قبلیم بهتر باشه دیگه هم مجبور نیستم اون دخترای اسکل رو تحمل کنم یه نفس عمیق کشیدم و با لبخند وارد مدرسه شدم

زنگ خورد. وارد کلاس شدم. نیمکت‌ها تقریباً پر بودن، جز یکی… ته کلاس، کنار پنجره، یه صندلی خالی بود…
همه نگاهم می‌کردن. ولی نه به من… به اون پسر کنار صندلی خالی

موهای تیره‌، هدفون تو گوش، خالکوبی‌هایی که از زیر آستین یونیفرمش بیرون زده بودن و اون نگاه…
اون نگاه سرد و بی‌احساس. وای چه ترسناک بود

معلم با لبخند گفت:
«ا/ت عزیزم، تو اونجا می‌نشینی. کنار آقای جئون.»

ا/ت:ببخشید خانم معلم نمیتونم جایی دیگه بشینم

معلم:همونطوری که میبینی همه جاها پرن پس لطفا بحث نکنید برید بشینید

ا/ت:چشم ببخشید

چشم‌هام گرد شد. همه‌ی کلاس برگشتن نگام کردن.
یه دختر با ترس در گوشم گفت: «نرو… اون ترسناکه… با کسی حرف نمی‌زنه… حتی یه بار…»

نفسم بند اومد. اما راهی نبود. پا گذاشتم سمت صندلی… قلبم دیگه تو سینه‌م نمی‌زد.
نشستم. یه لحظه سرشو چرخوند… و نگام کرد…

سکوت.
نگاهش عمیق بود… تاریک… ترسناک… اما یه چیزی اون ته‌ش برق می‌زد.

ا/ت:سلام من ا/ت هستم

جونگکوک:(جونگ کوک سرش رو چرخوند و نگاش کرد خیلی ترس ناک )جرعت داری آاا(ذهن:بلاخره اومدی)

ا/ت:مگه سلام کردن به تو جرعت میخواد پسر جون

جونگکوک:بعدا میفهمی الانم خفه شو

ویوا/ت:
آب دهنمو قورت دادم بی توجه به حرف های که همه اون دختره و پسرا میگفتن خواستم جرعتمرو جمع کنم و بهش سلام کردم اونم بهم گفت خفه شم چه پسری خُلیه(خودتی عیزم)ولی واقعا با اون لحن صدا و اون نگاه ازش ترسیدم باسه همین دیگه هیچی نگفتم و توجه همو دادم به معلم

بعد کلاس:

(جونگ کوک رفت بیرون از کلاس و تو حیاط روی نیمکت نشست و سرشو کرد تو گوشیش)

یه دختره:وای دختر چه حسی داشت کنار اون پسره نشستی

یکی دیگه:واقعا شجاعی

ا/ت:مگه اون کیه؟

دختره:راستش اون از همون اول که اومده مدرسه با کسی حرف نزده نگاه ترسناک داره پسرایی که باهاش درمیوفتادن میرفتن بیمارستان واسه همین هیچ کس کنارش نمیشینه

ا/ت:خببب باشه حالا فکر نکنم اونقدرا هم ترسناک باشه

لی جینی:سلام من لی جینی هستم

ا/ت:سلام منم(" ف"فامیلیتون)ا/ت(اسمتون )هستم

جینی:خوشبختم تو تازه اومدی

ا/ت:آره

شرطا: ۲ فالو ۳ لایک برای پارت بعد
دیدگاه ها (۱)

رمان:مافیایی مخفی

واقعا ببخشید نبودم بچه ها گوشیم خراب شده بود الان بخاطر اینک...

رمان:مافیایی مخفی

سلام من پارک دبین هستم شونزده سالمه و آرمی هستم و بایسم جونگ...

فیک عشق های وحشی پارت «۲»

سوار ماشین شدیم رسیدیم که جونگکوک گفت جونگکوک: از کنارم جم ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط